گنکلغتنامه دهخداگنک . [ گ َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سوران شهرستان سراوان که در 18000 گزی خاور سوران و 2000 گزی جنوب راه مالرو سوران به سیب واقع شده است . هوای آن گرم مالاریایی و سکنه اش 150</sp
نق نقلغتنامه دهخدانق نق . [ ن ِ ن ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت طفلی بهانه جو. نام آواز طفل که چیزی را طلبد آهسته و پیوسته ، با آوازی چون گریان . (یادداشت مؤلف ). نغ نغ.
نیک نیکلغتنامه دهخدانیک نیک . (ق مرکب ) به خوبی . کاملاً. به کلی . یک باره : جان دریغم نیست از عیسی ولیک واقفم بر علم دینش نیک نیک . مولوی .گفت نادر چیز می خواهی ولیک غافل از حکم خدایی نیک نیک . مولوی .<b
گنکارلغتنامه دهخداگنکار. [ گ ُ ] (اِ) ماری را گویند که تازه پوست افکنده باشد. (برهان ) (آنندراج ) : از گفتن نیک وز نکویی گنگ است و برهنه همچو گنکار.شهاب الدین عبدالرحمن (از رشیدی ).
گنکورلغتنامه دهخداگنکور. [ گ ُ ] (اِخ ) ادموند هوات دُ (1822 - 1896 م .). در نانسی متولد شد. وی رمان نویس رئالیست فرانسوی و نویسنده ٔ ژرمنی لاسرتو ، رنه موپرن و هنر در قرن هیجدهم و غیره است .
چان دراگوپتالغتنامه دهخداچان دراگوپتا. [ دِ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان بزرگ هند که بنام (سان دراکت توس ) نیز در تاریخ نام وی آمده است و به شرحی که مؤلف ایران باستان نوشته است ، این شخص بعد از بیرون آمدن اسکندر از هند و یاغی شدن مردم بر ولات مقدونی ، با قشونی نیرومند تمامی هند را در نوردید و بحکمرا
پنج انگشتلغتنامه دهخداپنج انگشت . [ پ َ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) مجموع انگشتان هر یک از دست و پا که به کف پیوسته است . || انگشته ، و آن افزاریست که برزگران بدان دانه و کاه به باد دهند تا از هم جدا شود.(لغت نامه ٔ اسدی ). چوبی است بلند که بر سر آن از چندچوب کوتاه چون پنجه ٔ آدمی سازند و بدان خرمن کوفته
پلاژلغتنامه دهخداپلاژ. [ پ ِ ] (اِخ ) قومی باستانی که در ازمنه ٔ ماقبل تاریخ میزیستند یونان و گنک باراژه و سواحل آسیای صغیر و ایطالیا را اشغال کرده بودند. این قوم بدوی هیچگاه ملتی تشکیل نداده است و یونانیان قدیم آنان را از اراضی متصرفی خویش بیرون کرده و یا به بندگی و اسارت گرفتند. پلاژها پیش
گنکارلغتنامه دهخداگنکار. [ گ ُ ] (اِ) ماری را گویند که تازه پوست افکنده باشد. (برهان ) (آنندراج ) : از گفتن نیک وز نکویی گنگ است و برهنه همچو گنکار.شهاب الدین عبدالرحمن (از رشیدی ).
گنکورلغتنامه دهخداگنکور. [ گ ُ ] (اِخ ) ادموند هوات دُ (1822 - 1896 م .). در نانسی متولد شد. وی رمان نویس رئالیست فرانسوی و نویسنده ٔ ژرمنی لاسرتو ، رنه موپرن و هنر در قرن هیجدهم و غیره است .
سنگنکلغتنامه دهخداسنگنک . [ س َ گ ِن َ ] (اِ) حب البقر. گاودانه . قسمی خلر. قسمی از حبوبات درشت تر از ماش و خردتر از خلر برنگ تیره نزدیک بسیاهی که بیشتر به گاو دهند. (یادداشت بخط مؤلف ).