گوشمالیلغتنامه دهخداگوشمالی . (حامص مرکب ) سیاست . تنبیه . مجازات : از حلقه ٔ او به گوشمالی گوش ادبم مباد خالی . نظامی .رجوع به گوشمال شود.- گوشمالی دادن ؛ گوشمال دادن .رجوع به گوشمال دادن شود. ||
گوشمالیلغتنامه دهخداگوشمالی . (حامص مرکب ) سیاست . تنبیه . مجازات : از حلقه ٔ او به گوشمالی گوش ادبم مباد خالی . نظامی .رجوع به گوشمال شود.- گوشمالی دادن ؛ گوشمال دادن .رجوع به گوشمال دادن شود. ||
گوشمالیلغتنامه دهخداگوشمالی . (حامص مرکب ) سیاست . تنبیه . مجازات : از حلقه ٔ او به گوشمالی گوش ادبم مباد خالی . نظامی .رجوع به گوشمال شود.- گوشمالی دادن ؛ گوشمال دادن .رجوع به گوشمال دادن شود. ||