پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
پایۀ دستگاه شمارbase of a number systemواژههای مصوب فرهنگستاندر یک دستگاه شمار، عددی طبیعی و بزرگتر از یک که هر عدد طبیعی برحسب توانهای آن با ضرایب صحیح نامنفی نوشته میشود متـ . پایۀ دستگاه اعداد
پایۀ فضای بُرداریbasis of a vector spaceواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای خطی مستقل در یک فضای بُرداری که فضا را تولید میکند
آگهی پیشنماpop-over advertisement, pop-over adواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آگهی که در صفحۀ وِب پیش روی کاربر ظاهر میشود و روی بخشی از صفحۀ جاری را میگیرد
زبانهای هستهآغازhead-first languages, head-initial languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در ابتدای آن قرار میگیرد
بوزمهلغتنامه دهخدابوزمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) گیاه خوشبو. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به بوزمند شود.
ریحانفرهنگ فارسی معین(رَ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر گیاه خوشبو، اسپرغم . 2 - از سبزی های خوردنی با ساقة نازک و برگ های پهن .
گیاهلغتنامه دهخداگیاه . (اِ) گیا. گیاغ . (از برهان ) (انجمن آرای ناصری ). حشیش و نبات . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 314). رستنی کوچک از علف و بوته در مقابل درخت . (فرهنگ نظام ). علف سبز و سبزه و نبات و علف خشک . (ناظم الاطباء). رُستنی
پیچیده گیاهلغتنامه دهخداپیچیده گیاه . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پرگیاه : اِجزاء؛ پیچیده گیاه شدن چراگاه . (منتهی الارب ). اجتشاش ؛ پیچیده گیاه شدن زمین . (منتهی الارب ).
خرس گیاهلغتنامه دهخداخرس گیاه . [ خ ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که بیخ آن را شقاقل می گویند و آنرا خرس بسیار دوست دارد، بعضی گفته اند آن گزر بریست و گروهی گویند کرفس بری و در این خلاف است و بیونانی دوقس و توقس خوانند و فرقه ای بر آنند که دوقس غیر آن است و آنرا دوماواغرما نیز نامند. (از فرهنگ جهانگیر
چوگیاهلغتنامه دهخداچوگیاه . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. در سه هزارگزی شمال باختر شیراز. 269 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات ، انواع میوه و صیفی کاری . شغل مردم کشاورزی و باغبانی و راهش فرعی است . (از فرهنگ جغ
خواجه گیاهلغتنامه دهخداخواجه گیاه . [ خوا / خا ج َ /ج ِ ] (اِ مرکب ) نام گلبنی است . (از ناظم الاطباء).
خارگیاهلغتنامه دهخداخارگیاه . (اِ مرکب ) سَفی ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)(المنجد). خاریست که بجانوران برای خوراک میدهند.