یاوندانفرهنگ فارسی عمیدپادشاه: ◻︎ چو یاوندان به مجلس می گرفتند / ز مجلس مست چون گشتند رفتند (رودکی: ۵۴۷).
ششپاوندانHexapodaواژههای مصوب فرهنگستانزیرشاخهای از بندپاتباران که بدنشان از سه قسمت مشخص سر و سینه و شکم تشکیل شده است؛ این جانوران یک جفت شاخک دارند و ضمائم دهانی آنها براساس عادات مختلف غذایی تغییر شکل یافته است؛ سینۀ آنها معمولاً با دو جفت بال و سه جفت پای مفصلی مشخص میشود و دگردیسی (metamorphosis) کامل یا ناقص دارند
اوگندنلغتنامه دهخدااوگندن . [ اَ / اُو گ َ دَ ] (مص ) افگندن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : و انوشیروان بیک زخم سر مزدک در کنارش اوگند. (ابن البلخی ). شرار آتش کینه در دلش شعله اوگندن گرفت . (سند بادنامه ).
اونیدنلغتنامه دهخدااونیدن . [ اَ وَ دَ ] (مص ) آونیدن . (ناظم الاطباء). استراحت نمودن و خفتن و غنودن . (آنندراج ). || امید داشتن . (آنندراج ).
یاوندلغتنامه دهخدایاوند. [ وَ ] (اِ) پادشاه ، یاوندان ؛ پادشاهان . (فرهنگ اسدی ) (از جهانگیری ) (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : چو یاوندان به مجلس می گرفتندزمجلس مست چون گشتند رفتند. رودکی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوا
یادندانلغتنامه دهخدایادندان . [ دَ ] (اِ) پادشاهان جهان و خداوندان دوران . (برهان ) (آنندراج ). مصحف یاوندان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به یاوند شود.
رفتنلغتنامه دهخدارفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ) (