یخچسبیadfreezingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن یک شیء براثر عمل پیوند یخ به شیء دیگر میچسبد
خسبیلغتنامه دهخداخسبی . [ خ ُ ] (اِخ ) ستاره مشتری . (یادداشت بخط مؤلف ) : درنده چو شیران دمنده چو ثعبان درفشان چو خسبی درخشان چو آذر.استاد بلعمی .
خشبیلغتنامه دهخداخشبی . [ خ َ ش َ بی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به خشبه که موضعی است در افریقا. (از انساب سمعانی ).
خشبیلغتنامه دهخداخشبی . [ خ َ ش َ بی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به خشبیه که طایفه ای از روافض اند وبه هر یک از آنان خشبی گویند. (از انساب سمعانی ).
خشبیلغتنامه دهخداخشبی . [ خ َ ش َبی ی ] (اِخ ) نام جایگاهی است در سه منزلی فسطاط در آنجا یک کاروانسرای یافت می شود و ابتدای حضر است از ناحیه ٔ مصر و انتهای آن از شام . (از معجم البلدان ).
خشیبیلغتنامه دهخداخشیبی . [ خ َ بی ی ] (ص نسبی ) دراز درشت اندام و برهنه استخوان در کمال سختی .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).