یشتنلغتنامه دهخدایشتن . [ ی َ ت َ ] (مص ) به لغت زند وپازند، آهسته دعا خواندن بر طعام و زمزمه کردن مغان در وقت طعام خوردن و درخواست نمودن و استدعا کردن ونیاز کردن و ستایش نمودن . (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یشتن مصدر پهلوی (هم ریشه ٔ یزشن ) به معنی خواندن کتاب مقدس و اوراد. (یادنام
پیستنلغتنامه دهخداپیستن . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) پیستون . سیلندر و آلتی متحرک گلوله شکل یا استوانه ای که با فشار درون محفظه ٔ تلمبه گردد و یا داخل سیلندر ماشین بخار شود و حرکت را بوسیله ٔ دسته ٔ شاتون یا پیستون به میل لنگ منتقل سازد.
شتنلغتنامه دهخداشتن . [ ش َ ] (ع مص ) بافتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) رجل شتن الکف ؛ مرد درشت دست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شتنلغتنامه دهخداشتن . [ ش َ ت َ ] (هزوارش ، اِ) بلغت زند و پازند به معنی شهر باشد و به عربی مدینه گویند. (برهان ).
یزشنلغتنامه دهخدایزشن . [ ی َ زِ ] (اِمص ) دعا. عبادت .ورد. (یادداشت مؤلف ) : ما ششگانه ٔ دیگر یزشن ها و نیرنگها که در دین از بهر این کار گفته است بجای آوریم . (مقدمه ٔ ارداویرافنامه ، ترجمه ٔ قدیم ).- یزشن کردن ؛ دعا کردن . ورد خواندن <sp
یشتهالغتنامه دهخدایشتها. [ ی َ ] (اِخ ) یشت به معنی نیایش و فدیه و مانند آن است و آن مجموعه ٔ سرودهایی برای هرمزد و ایزدان هفتگانه یعنی امشاسپندان و فرشتگان دیگر است و ظاهراً اصلاً این مجموعه موزون بوده است و آن جزوی از اوستای کنونی است . (یادداشت مؤلف ). یشت ، کلمه ٔاوستایی آن یشتی از ریشه ٔ
درونلغتنامه دهخدادرون . (اِ) دعایی باشد که مغان در ستایش خدای تعالی و آذر خوانند و بر خوردنیها بدمند و بعد از آن بخورند، و هر چیز که بر آن درون خوانده و دمیده باشند گویند یشته شده و هر چیز نخوانده باشند گویند نایشته یعنی ناخوانده ، چه یشتن به معنی خواندن باشد به زبان زند و پازند. (از برهان )
فراخویشتنلغتنامه دهخدافراخویشتن . [ ف َ خویش ْ / خیش ْ ت َ ] (ق مرکب ) فراخویش . رجوع به فراخویش شود.
خویشتنلغتنامه دهخداخویشتن . [ خوی / خی ت َ ] (ضمیر، اِ) خود. خویش . شخص . شخص او. (ناظم الاطباء). ذات خود : نزد تو آماده بد و آراسته منگ او را خویشتن پیراسته . رودکی .مکن خویشتن از ره راست گم . <
ریشتنلغتنامه دهخداریشتن . [ ت َ ] (مص ) رشتن و ریسمان کردن . (ناظم الاطباء). غزل . رشتن . (یادداشت مؤلف ). ریستن . ریسیدن . (آنندراج ). رجوع به مترادفات کلمه شود. || کوشش کردن . || آهسته سخن گفتن . || معاف کردن . عفو نمودن . آزاد کردن . رهانیدن . (ناظم الاطباء).
سریشتنلغتنامه دهخداسریشتن . [ س ِ ت َ ] (مص ) سرشتن . تخمیر کردن . خمیر کردن : ز کس سخن چه نیوشم حدیث خوش چه سرایم تنور گرم نبینم فطیرها چه سریشم .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 653).
ابی خویشتنلغتنامه دهخداابی خویشتن . [ اَ خوی / خی ت َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بیخود. بیهوش . مغمی علیه : بفرمود تا داروی هوش بر [منیژه ]پرستنده آمیخت با نوش بربدادند و چون خورد شد مرد [ بیژن ] مست ابی خویشتن سرش بنهاد پست .<