یقلغتنامه دهخدایق . [ ی ُ ] (علامت اختصاری ) رمز یُقال ُ. رمز است در کتابت و در خواندن ، «یُقال ُ» خوانده شود. (یادداشت مؤلف ).
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
شاخص KK indexواژههای مصوب فرهنگستانشاخصی سهساعته که معیار گسترۀ فعالیت سریع و نامنظم مغناطیسی توفان در زمان وقوع است
یقینیلغتنامه دهخدایقینی . [ ی َ ] (اِخ ) عمادزاده . متوفی به سال 976 هَ . ق . او راست دیوانی به ترکی . (یادداشت مؤلف ).
یقطوملغتنامه دهخدایقطوم . [ ] (اِ) (اصطلاح پزشکی ) بخورالبربر. سرغنت . اوسرغیند. بخور مورسکه . بخور مورشکه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
یقائقلغتنامه دهخدایقائق . [ی َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ یقق . بیض یقائق ؛ سپیدهایی نیک سپید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به یقق شود.
قديردیکشنری عربی به فارسیتوانا , قابل , لا يق , با استعداد , صلا حيتدار , مستعد , قادر مطلق , قادر متعال
شريفدیکشنری عربی به فارسیستوده , محترم , شريف , شايان تعريف , پسنديده , بزرگوار , ابرومند , لا يق احترام , شرافتمندانه
عاجزدیکشنری عربی به فارسینا مناسب , غير کافي , ناشايسته , بي کفايت , نالا يق , بي اعتبار , باطل , پوچ , نامعتبر , عليل , ناتوان , () ناتوان کردن , عليل کردن , باطل کردن
یقینیلغتنامه دهخدایقینی . [ ی َ ] (اِخ ) عمادزاده . متوفی به سال 976 هَ . ق . او راست دیوانی به ترکی . (یادداشت مؤلف ).
یقطن بن عامرلغتنامه دهخدایقطن بن عامر. [ ی َ طَن ُ ن ُ م ِ ] (اِخ ) نخستین کسی است که به زبان عرب تکلم کرده است . یاقوت در معجم البلدان آرد: هشام گوید: پدرم گفت : نخستین کسی که به عربی سخن گفت یقطن بن عامربن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح است و گویند یقطن همان قحطان است که معرب شده است و بدین سبب پسر او
یقطوملغتنامه دهخدایقطوم . [ ] (اِ) (اصطلاح پزشکی ) بخورالبربر. سرغنت . اوسرغیند. بخور مورسکه . بخور مورشکه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
یقائقلغتنامه دهخدایقائق . [ی َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ یقق . بیض یقائق ؛ سپیدهایی نیک سپید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به یقق شود.
یقاظةلغتنامه دهخدایقاظة. [ ی َ ظَ ] (ع مص ) بیدار شدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هشیار و زیرک گردیدن . (ناظم الاطباء).
دبیقلغتنامه دهخدادبیق . [ دَ ] (اِخ ) شهریست به مصر. از آنجاست جامه های دبیقی . (منتهی الارب ). شهرکی بوده است میان فرماء و تنیس از اعمال مصر و ثیاب دبیقی به آن منسوبست . (معجم البلدان ).
دحیقلغتنامه دهخدادحیق . [ دَ ] (ع ص ) دور. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || عین دحیق ؛ چشم سست نگاه . (منتهی الارب ).
دقایقلغتنامه دهخدادقایق . [ دَ ی ِ ] (ع اِ) دقائق . ج ِ دقیقه . رجوع به دقیقه و دقائق شود. || نکات باریک . خرده ها: دقایق نظری و علمی : گفتن شعر و دقایق و مضایق آن کار امیرالمؤمنین نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238). او را [ امیر مسعود