پوملغتنامه دهخداپوم . (اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 150 هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو انگهران به میناب . کوهستانی گرمسیر. دارای 200 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آنجا غلات و خرما. شغل
چوملغتنامه دهخداچوم . (اِ) آلتی است از چوب و آن چون نیمکتی است و در زیر دو غلطک دارد و بر هر غلطک جای بجای دندانه های چوبی نصب شده است و به گاو و یا اسب کشیده شود و چون بر ساقه های گندم حرکت کند خرد کند و کاه از دانه جدا سازد. «آلتی است از چوب که به اسب بسته میشود آدمی بر آن می نشیند تا سنگی
نفورلغتنامه دهخدانفور. [ ن ُ ] (ع مص ) ترسیدن و دور گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رمیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رجوع به نفار شود. || آماسیدن چشم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ورم کردن چشم . (از اقرب الموارد). || نَفر. رجوع به نفر شود. || نِفار. رجوع به نفار شود. || یوم الن
نفرلغتنامه دهخدانفر. [ ن َ ] (ع اِ) گروه مردم از سه تا ده . (منتهی الارب ). لغتی است در نَفَر. (از اقرب الموارد). رجوع به نَفَر شود. || ج ِ نافر. (اقرب الموارد). رجوع به نافر شود. || قومی که با تو گریزند یا به کاری پیش آیندیا از یکدیگر گریزند در جنگ . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندرا
نفیرلغتنامه دهخدانفیر. [ ن َ ] (ع اِ) گروه مردم از سه تا ده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گروه مردم . (مهذب الاسماء). نفر. کمتر از ده تن ازمردان . (از اقرب الموارد). || گروهی که برای کاری برخیزند. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). قومی که به کاری پیش روند. (منتهی
نفرلغتنامه دهخدانفر. [ ن َ ف َ ] (ع اِ) در فارسی : تن . کس . شخص . (یادداشت مؤلف ). فارسیان بر یک کس اطلاق کنند. (غیاث اللغات ). کس . فردفرد از هر جمعیتی و گروهی و از سپاهی . (از ناظم الاطباء). واحد شمارش انسان است : از زایر و از سائل و خدمتگر و مداح هر روز ب
ذوالحجةلغتنامه دهخداذوالحجة. [ ذُل ْ ح ِج ْ ج َ ] (ع اِ مرکب ) ماه حَج ّ. ماه خداوند حج . یا ذوالحجة الحرام . ماه دوازدهم قمری از سالهای قمری عرب . پس از ذوالقعدة وپیش از محرّم . و آن از اشهر حرم است و نام وی در جاهلیت بُرَک و نیز مسبل بود. و ج آن ذوات الحجة است .ابوریحان بیرونی در آثارالباق
یوملغتنامه دهخدایوم . [ ی َ ] (ع اِ) روز. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار). روز، مذکر آید و اول آن از طلوع فجر صادق است تا غروب آفتاب . ج ، ایام و اصل آن ایوام بوده . جج ، ایاویم . (ناظم الاطباء). روز. ج ، ایام . (مهذب الاسماء). روز. ج ، ایام ، اصل آن ایو
یوملغتنامه دهخدایوم . [ ی َ ] (ع مص ) روز گردیدن . (منتهی الارب ). || بدبخت روز گردیدن . (ناظم الاطباء).
پومریوملغتنامه دهخداپومریوم . [ پ ُ م ِ ] (اِخ ) نام جاده ای بعرض 166 پا که گرداگرد شهر روم ساخته بودند و فی الحقیقة حدّ مقدس شهر مزبور بود. پومریوم را چندین نفر از سران روم مانند رومولوس و سرویوس تولیوس و اگوستوس و کلودیوس و امثال آنان از محل نخستین فراتر بردند
تالیوملغتنامه دهخداتالیوم . (فرانسوی ، اِ) مأخوذ از فرانسه در شیمی متداول است . از اجسام بسیط و فلزی است ، سفیدرنگ که در سال 1816م . کشف شد. این جسم در سولفور آهن و مس یافت شود.
خیوملغتنامه دهخداخیوم . [ خ ُ ] (ع مص ) ترسیدن . خیم . خیمان . خیمومة. خیام . || مکر و حیله نمودن پس رجوع کردن بر آن . خیم . خیمان . خیمومة. خیام . || برداشتن پای . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خیم . خیمومة. خیمان . خیام .
داس سی لیوملغتنامه دهخداداس سی لیوم . (اِخ ) نام محلی به آسیای صغیر. ظاهراً نزدیک پلفلاگونیه و کرسی ایالت فریگیه ٔ سفلی یا فریگیه ٔ هلس پونت . (ایران باستان ج 2 ص 1106). و رجوع به داسی لیوم و داس کیلیون شود.