یکدستیلغتنامه دهخدایکدستی . [ ی َ / ی ِ دَ] (ص نسبی ) منسوب به یکدست . مربوط به یکدست . || (ق مرکب ) با یک دست . به وسیله ٔ یک دست : سنگ بدان بزرگی را یکدستی برمی دارد. (از یادداشت مؤلف ).- یکدستی زدن به کسی ؛ سخنی گفتن که مخاطب گم
کیدشتلغتنامه دهخداکیدشت . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 158 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
قطعۀ حریق خواستهburning blockواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای که شرایط یکدستی ازلحاظ توده و مواد قابلاشتعال داشته باشد و در آن حریق خواسته ایجاد شود
وصله 2patch 4, repair unitواژههای مصوب فرهنگستانتکهای منسوج یا لاستیک که برای رفع عیب تایر و حفظ یکدستی سطح بر روی تایر یا تویی میچسبانند
نارو خوردنلغتنامه دهخدانارو خوردن . [رَ / رُو خوَرْ / خُر دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، یکدستی خوردن . نارفاقتی دیدن . اغفال شدن . فریب خوردن .
جدول بتنی پیشساختهprecast concrete kerbواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جدول بتنی که در کارخانه با استفاده از قالبهای مخصوص و با روش منگنۀ آبی یا ارتعاشی ساخته میشود و ازجمله مزیتهای آن نسبت به جدول سنگی سبکی و ارزانی و یکدستی آن است