خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکدگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یکدگر
لغتنامه دهخدا
یکدگر. [ ی َ / ی ِ دِ گ َ ] (ضمیرمبهم مرکب ) یکدیگر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). همدیگر. (یادداشت مؤلف ). یکی با دیگری : پذیره شدش زودفرزند شاه چو دیدند مر یکدگر را به راه . دقیقی .نهاده سر اندر سر یکدگرچو شیران جنگی گرفته کمر. فردوسی .نبی آفتا...
-
جستوجو در متن
-
حادثه زای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] hādesezāy آنکه یا آنچه حادثه ایجاد میکند؛ آنکه باعث حادثه شود: ◻︎ کی بُوَد کاین سپهر حادثهزای / جمله از یکدگر فرو ریزد (انوری: ۶۰۳).
-
حادثه زای
لغتنامه دهخدا
حادثه زای . [ دِ ث َ / ث ِ ] (نف مرکب ) که مولد حوادث است : کی بود کاین سپهر حادثه زای همه از یکدگر فرو ریزد.انوری .
-
تودیع کردن
لغتنامه دهخدا
تودیع کردن . [ ت َ تُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) وداع کردن . بدرود کردن یکدیگر را : ای کف و دست و ساعدو بازوهمه تودیع یکدگر بکنید. سعدی (گلستان ).رجوع به تودیع شود.
-
هفت نقطه
لغتنامه دهخدا
هفت نقطه . [ هََ ن ُ طَ / طِ ] (اِ مرکب ) هفت کوکب است که سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ) : همواره بر آن خطّ هفت نقطه گردان و پس یکدگر دوان است . ناصرخسرو.|| زیور و آرایش را نیز گویند. (برهان ).
-
هم درود
لغتنامه دهخدا
هم درود. [ هََ دُ] (ص مرکب ) دو تن که یکدیگر را درود گویند. دوست .- هم درود آمدن ؛ یکدیگر را خوش آمد گفتن : چو با یکدگر هم درود آمدندبه آن آب چشمه فرودآمدند.نظامی .
-
هم نسبتی
لغتنامه دهخدا
هم نسبتی . [ هََ ن ِ ب َ ] (حامص مرکب ) نسبت به هم داشتن . انتساب و ارتباط. پیوستگی : نبی آفتاب و صحابان چو ماه به هم نسبتی یکدگر راست راه .فردوسی .
-
آفروشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: awrošak] ‹افروشه› [قدیمی] 'āfruše حلوایی که با آرد و روغن و عسل یا شیره یا شکر بپزند؛ حلوا: ◻︎ این آفروشهای است دو زاغ است خوالگرش / هردو قرین یکدگر و نیک درخورند (ناصرخسرو: ۴۲۴).
-
خالگر
لغتنامه دهخدا
خالگر. [ گ َ ] (ص مرکب )مخفف خالگیر : این آفروشه نیست که زاغ است خالگرش هر دو قرین یکدگر و نیک درخورند. (کسائی از سعید نفیسی در کتاب احوال و اشعار رودکی ص 1200).
-
خوالگر
لغتنامه دهخدا
خوالگر. [ خوا / خا گ َ ] (ص مرکب ) مطبخی . طباخ . طعام پز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آشپز : این آفروشه ای است که زاغ است خوالگرْش هر دو قرین یکدگر و نی» درخورند. ناصرخسرو.|| سفره چی .خوانسالار. (برهان قاطع).
-
بیعت رفتن
لغتنامه دهخدا
بیعت رفتن . [ ب َ / ب ِ ع َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بسته شدن بیعت . بیعت بستن و بیعت کردن . (آنندراج ) : نسبتی دارد همانا زلف او با چشم من بیعتی رفته ست گویا هر دو را با یکدگر.معزی نیشابوری .
-
دیبای شب افروز
لغتنامه دهخدا
دیبای شب افروز. [ ی ِ ش َ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از دیبا که رنگش سیاه و سفید باشد. (غیاث ) : مینماید روز و شب در یکدگر آمیخته همچو دیبای شب افروز از شتاب عمر ما.اشرف (از بهارعجم ).
-
گلشنگه
لغتنامه دهخدا
گلشنگه . [ گ ُ ش َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف گلشن گاه و بمعنی جای گل ، گلزار و گلستان است : به گلشنگهی کز دو سو داشت درنمودند دیدار با یکدگر.اسدی (گرشاسب نامه ص 424).
-
قلعه ٔ خیبر
لغتنامه دهخدا
قلعه ٔ خیبر. [ ق َ ع َ ی ِ خ َ / خ ِ ب َ ] (اِخ ) نام قلعه ٔ معروفی است در خیبرکه به دست امیرالمؤمنین علی گشوده شد : زورآزمای قلعه ٔ خیبر که بند اودر یکدگر شکست ببازوی لافتی .سعدی .