slabدیکشنری انگلیسی به فارسیاسلب، تخته سنگ، ورقه، قطعه، تکه، لوحه، باریکه، لیز، چسبناک، تکهتکه کردن، با اره تراشیدن، باریکه باریکه شدن، لزج
slapsدیکشنری انگلیسی به فارسیاسلپ ها، ضربت، تودهنی، ضربه شدید، ضربت سریع، صدای چلب چلوپ، با کف دست زدن، زدن، تپانچه زدن
slabsدیکشنری انگلیسی به فارسیاسلب ها، تخته سنگ، ورقه، قطعه، تکه، لوحه، باریکه، لیز، چسبناک، تکهتکه کردن، با اره تراشیدن، باریکه باریکه شدن
بردهslaveواژههای مصوب فرهنگستانفردی که در انواع فعالیتهای بردهسازی و تندهی نقش فرودست را بازی میکند
بردهدارسالاریslavocracyواژههای مصوب فرهنگستاننظامی سیاسی که در آن طبقۀ بردهدار یا طرفداران نظام بردهداری قدرت را در دست داشتند
slaveredدیکشنری انگلیسی به فارسیبرده داری، اب دهان روان ساختن، چاپلوسی کردن، گلیز مالیدن، بزاق از دهان ترشح کردن