swaysدیکشنری انگلیسی به فارسیمیرود، نوسان، اهتزاز، تاب، تاب خوردن، در نوسان بودن، سلطهحکومت کردن، متمایل شدن بعقیدهای، این سو و ان سو جنبیدن
swishدیکشنری انگلیسی به فارسیزدن، صدای ضربت تازیانه، پیرومد، صدای فش فش کردن، با صدای فش فش زدن، با هوش