accelerateدیکشنری انگلیسی به فارسیسرعت بخشیدن، شتاب دادن، سرعت دادن، تسریع کردن، شتاب کردن، شتاباندن، تند کردن، بر سرعت افزودن، تند شدن، تندتر شدن
acceleratedدیکشنری انگلیسی به فارسیتسریع شد، شتاب دادن، سرعت دادن، تسریع کردن، شتاب کردن، شتاباندن، تند کردن، بر سرعت افزودن، تند شدن، تندتر شدن
مسافت شتابـ ایست لازمaccelerate-stop distance/ accelerate/stop distanceواژههای مصوب فرهنگستانمسافت لازم برای شتابگیری، و در صورت انصراف از برخاست، توقف هواپیما
شتابـ ایستaccelerate-stopواژههای مصوب فرهنگستانشبیهسازی برخاست نافرجام هواگَرد با سرعتگیری از وضعیت سکون تا سرعت تصمیم یا سرعت مورد نظر و سپس بیدرنگ متوقف ساختن آن در کمترین مسافت ممکن
مسافت شتابـ ایست موجودaccelerate-stop distance available, ASDAواژههای مصوب فرهنگستانمسافت قابلدسترس برای شتابگیری و، در صورت انصراف از برخاست، توقف هواپیما
خدمات پرسرعتaccelerated serviceواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی در حملونقل عمومی که در آن واحدهای حملونقل در یک خط براساس برنامهای ازپیشتعیینشده، بدون توقف در همۀ ایستگاهها، حرکت میکنند
acceleratedدیکشنری انگلیسی به فارسیتسریع شد، شتاب دادن، سرعت دادن، تسریع کردن، شتاب کردن، شتاباندن، تند کردن، بر سرعت افزودن، تند شدن، تندتر شدن