acceleratedدیکشنری انگلیسی به فارسیتسریع شد، شتاب دادن، سرعت دادن، تسریع کردن، شتاب کردن، شتاباندن، تند کردن، بر سرعت افزودن، تند شدن، تندتر شدن
accelerateدیکشنری انگلیسی به فارسیسرعت بخشیدن، شتاب دادن، سرعت دادن، تسریع کردن، شتاب کردن، شتاباندن، تند کردن، بر سرعت افزودن، تند شدن، تندتر شدن
خدمات پرسرعتaccelerated serviceواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی در حملونقل عمومی که در آن واحدهای حملونقل در یک خط براساس برنامهای ازپیشتعیینشده، بدون توقف در همۀ ایستگاهها، حرکت میکنند
پرواز شتابیافتهaccelerated flightواژههای مصوب فرهنگستانحالتی در پرواز که در آن شتاب در صفحة عمود بر خط سیر پرواز رخ میدهد
پیرش شتابیافتهaccelerated agingواژههای مصوب فرهنگستانپیری زودرس یک ماده سریعتر از حالت معمول، هنگامی که تأثیر یک یا چند عامل از عوامل پیری بهصورت مصنوعی در شرایط آزمایشگاهی افزایش یافته باشد
ذرة شتابدارaccelerated particleواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که بُردار سرعت آن در طول زمان پیوسته تغییر میکند