accidentدیکشنری انگلیسی به فارسیتصادف، حادثه، سانحه، اتفاق، واقعه ناگوار، پا، تصادف اتومبیل، پیش امد، مصیبت ناگهانی، صفت، صرف، عارضه، شیی ء
سانحهaccidentواژههای مصوب فرهنگستانرویداد ناگواری که به بروز صدمات جانی یا وارد آمدن آسیب جدی به هواگَرد یا شناور منجر میشود
عَرَضaccidentواژههای مصوب فرهنگستانهر یک از ویژگیهای یک شیء که جزء ذات آن نیست و شیء با از دست دادنش همچنان همان که بود باقی میماند
accidentsدیکشنری انگلیسی به فارسیحوادث، تصادف، حادثه، سانحه، اتفاق، واقعه ناگوار، پا، تصادف اتومبیل، پیش امد، مصیبت ناگهانی، صفت، صرف، عارضه، شیی ء
accidentsدیکشنری انگلیسی به فارسیحوادث، تصادف، حادثه، سانحه، اتفاق، واقعه ناگوار، پا، تصادف اتومبیل، پیش امد، مصیبت ناگهانی، صفت، صرف، عارضه، شیی ء
سانحۀ اسقاطگرhull loss accidentواژههای مصوب فرهنگستانسانحهای که در پی آن هواگَرد اسقاطی به شمار آید
سانحۀ دریاییmarine casualty, marine accidentواژههای مصوب فرهنگستانپیشامدی که در آن به افراد یا شناور یا محمولۀ آن یا محیطزیست آسیب کلی یا جزئی برسد