affectدیکشنری انگلیسی به فارسیتاثیر می گذارد، اثر، اثر کردن بر، تغییر دادن، متاثر کردن، وانمود کردن، دوست داشتن، تمایل داشتن، تظاهر کردن به
عاطفهaffectواژههای مصوب فرهنگستانجنبۀ مشهود هیجانیای که در برخی از حالات مرضی ممکن است با نوع و شدت هیجانی که بیان میشود، تناسب نداشته باشد
عاطفۀ نابجاinappropriate affectواژههای مصوب فرهنگستانپاسخی هیجانی که با موقعیت تناسبی ندارد، مانند خندیدن در مجلس عزا
جداسازی عاطفهisolation of affectواژههای مصوب فرهنگستانسازوکار دفاعی ناخودآگاهانهای که ازطریق آن فراخوان ذهنی تصاویر یک حادثۀ ناخوشایند بدون یادآوری هیجانها و احساسهای دردناک مرتبط با آن صورت میگیرد
affectedدیکشنری انگلیسی به فارسیمتأثر، تحت تأثیر، دچار، مبتلا، تحت تاثیر واقع شده، ظاهر نما، امیخته با ناز و تکبر
affectingدیکشنری انگلیسی به فارسیموثر بر، اثر کردن بر، تغییر دادن، متاثر کردن، وانمود کردن، دوست داشتن، تمایل داشتن، تظاهر کردن به
affectedدیکشنری انگلیسی به فارسیمتأثر، تحت تأثیر، دچار، مبتلا، تحت تاثیر واقع شده، ظاهر نما، امیخته با ناز و تکبر
affectingدیکشنری انگلیسی به فارسیموثر بر، اثر کردن بر، تغییر دادن، متاثر کردن، وانمود کردن، دوست داشتن، تمایل داشتن، تظاهر کردن به
جداسازی عاطفهisolation of affectواژههای مصوب فرهنگستانسازوکار دفاعی ناخودآگاهانهای که ازطریق آن فراخوان ذهنی تصاویر یک حادثۀ ناخوشایند بدون یادآوری هیجانها و احساسهای دردناک مرتبط با آن صورت میگیرد
عاطفۀ نابجاinappropriate affectواژههای مصوب فرهنگستانپاسخی هیجانی که با موقعیت تناسبی ندارد، مانند خندیدن در مجلس عزا