affectsدیکشنری انگلیسی به فارسیتاثیر می گذارد، اثر، اثر کردن بر، تغییر دادن، متاثر کردن، وانمود کردن، دوست داشتن، تمایل داشتن، تظاهر کردن به
affectدیکشنری انگلیسی به فارسیتاثیر می گذارد، اثر، اثر کردن بر، تغییر دادن، متاثر کردن، وانمود کردن، دوست داشتن، تمایل داشتن، تظاهر کردن به
افقددیکشنری عربی به فارسیمحروم کردن , داغديده کردن , گم کردن , مفقود کردن , تلف کردن , از دست دادن , زيان کردن , منقضي شدن , باختن(در قمار وغيره) , شکست خوردن , جا گذاشتن (چيزي)
افکتفرهنگ فارسی معین(اِ فِ) [ انگ . ] (اِ.) هر عنصر صوتی یا تصویری که برای ایجاد تأثیر مشخصی به فیلم افزوده شود، جلوه . (فره ).
عاطفهaffectواژههای مصوب فرهنگستانجنبۀ مشهود هیجانیای که در برخی از حالات مرضی ممکن است با نوع و شدت هیجانی که بیان میشود، تناسب نداشته باشد
عاطفۀ نابجاinappropriate affectواژههای مصوب فرهنگستانپاسخی هیجانی که با موقعیت تناسبی ندارد، مانند خندیدن در مجلس عزا