alterدیکشنری انگلیسی به فارسیتغییر دادن، عوض کردن، دگرگون شدن، اصلاح کردن، تغییر یافتن، دگرگون کردن، جرح و تعدیل کردن
alternativeدیکشنری انگلیسی به فارسیجایگزین، چاره، شق، شق دیگر، پیشنهاد متناوب، دیگر، متناوب، متبادل، تناوبی، نوبتی، نوبهای
alternatorدیکشنری انگلیسی به فارسیترانزیستور، الترناتور، تناوبگر، متناوب ساز، دستگاه تولید برق متناوب
alternativeدیکشنری انگلیسی به فارسیجایگزین، چاره، شق، شق دیگر، پیشنهاد متناوب، دیگر، متناوب، متبادل، تناوبی، نوبتی، نوبهای
alternatorدیکشنری انگلیسی به فارسیترانزیستور، الترناتور، تناوبگر، متناوب ساز، دستگاه تولید برق متناوب
falterدیکشنری انگلیسی به فارسیسرماخوردگی، لکنت زبان پیدا کردن، گیر کردن، بالکنت گفتن، با شبهه و تردید سخن گفتن، تزلزل یا لغزش پیدا کردن