twistingدیکشنری انگلیسی به فارسیپیچش، تاب خوردن، پیچاندن، پیچیدن، تابیدن، چرخیدن، پیچ دادن، تاب دادن، پیچ دار کردن، خم کردن
ارتعاش رقاصکیtwisting vibrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ارتعاش مولکولی که در آن گروهها بهصورت برونصفحهای، ولی در جهت عکس هم، مانند رقاصک ساعت حرکت میکنند
شمار پیچشtwisting numberواژههای مصوب فرهنگستانحاصلِ تقسیمِ کل جفتبازها در یک مولکول دنایِ حلقوی بستة آسوده، بر شمار جفتبازهای هر مارپیچ
armدیکشنری انگلیسی به فارسیبازو، دست، سلاح، شاخه، اسلحه، شعبه، قسمت، جنگ افزار، دستهء صندلی یا مبل، مسلح کردن، مجهز کردن
harmدیکشنری انگلیسی به فارسیصدمه، ضرر، زیان، خسارت، گزند، اذیت، اسیب، خسران، صدمه زدن، اسیب رساندن، خسارت رساندن، خسارت زدن، خسارت وارد اوردن، خسارت وارد کردن