آتشکلغتنامه دهخداآتشک . [ ت َ ش َ ] (اِ مرکب ) کرمکی خرد که بشب چون چراغ تابد و آن را شب چراغ و شب چراغک و شب تاب و چراغله نیز گویند و به عربی یراعه و ولدالزنا خوانند. || برق . آدرخش . || آبله ٔ فرنگ . نار افرنجیه . ارمنی دانه . کوفت . سیفیلیس . آتشک فرنگ .
اِتَّسَقَدیکشنری عربی به فارسیسازگارشد , هماهنگ شد , همخوان شد , منسجم شد , رديف شد , منظم شد , مرتب شد , مطابقت پيداکرد , تقارن پيداکرد , تناسب پيداکرد , انسجام پيداکرد