batteredدیکشنری انگلیسی به فارسیضرب و شتم، خراب کردن، خمیر درست کردن، داغان کردن، پی درپی زدن، با خمیر پوشاندن
botheredدیکشنری انگلیسی به فارسیناراحت، زحمت دادن، عذاب دادن، درد سر دادن، مخل اسایش شدن، نگران شدن، نگران کردن، جوش زدن و خودخوری کردن
batteriesدیکشنری انگلیسی به فارسیباتری ها، باتری، باطری، ضرب و جرح، اتشبار، صدای طبل، حمله با توپخانه، انباره