blanchingدیکشنری انگلیسی به فارسیبلانچینگ، رنگ پریده کردن، سفیدکردن، سفیدپوست کردن، رنگ چیزی را بردن، سفید شدن، رنگ پریده یا سفید شدن
blenchingدیکشنری انگلیسی به فارسیبلنچینگ، رنگ خود را باختن، برگشتن، تاخیر کردن، سفید شدن، بر گرداندن، جمع شدن و عقب نشینی کردن
زیمایهبَریblanching 1واژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن از آب داغ یا بخار آب برای غیرفعال کردن زیمایهها/ آنزیمهای مواد غذایی خام استفاده میشود متـ . آنزیمبَری
زیمایهبَری با بخار آبsteam blanchingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن از بخار آب برای غیرفعال شدن زیمایهها/ آنزیمهای مواد غذایی خام استفاده میشود متـ . آنزیمبَری با بخار آب
زیمایهبَری با آب داغhot-water blanchingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن از آب داغ برای غیرفعال کردن زیمایهها/ آنزیمهای مواد غذایی خام استفاده میشود متـ . آنزیمبَری با آب داغ
زیمایهبَری با بخار آبsteam blanchingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن از بخار آب برای غیرفعال شدن زیمایهها/ آنزیمهای مواد غذایی خام استفاده میشود متـ . آنزیمبَری با بخار آب