براولغتنامه دهخدابراو. [ ب َ ] (اِ) طایفه ٔ سرگین کش و کناس . (انجمن آرا) (آنندراج ). طایفه ای را گویند از جنس کناس و سرگین کش . (برهان ). ج ، براوان : ملک را بدست گرفت و حرام نمکی بسیار کرد و او را براوان شبانه کشتند.
برچافلغتنامه دهخدابرچاف . [ ب ُ ] (اِ) غله ای است که نام دیگر تکلمیش خلراست . (آنندراج از فرهنگ جهانگیری ). لوبیا و نخود و ماش و مانند آنها. برجاف .(ناظم الاطباء). بنشن . حبوبات . نام غله ای است که آنرا به تازی ملک و جلبان گویند. (جهانگیری ) (برهان ).
بیسهgangplank, browواژههای مصوب فرهنگستانالواری که بهعنوان پل بین شناور و ساحل از آن استفاده میکنند