breakدیکشنری انگلیسی به فارسیزنگ تفريح، شکست، وقفه، شکاف، تنفس، شکستگی، تفریح، فرصت، مهلت، فرجه، انقصال، بادخور، شکستن، نقض کردن، از هم باز کردن، فتق داشتن، مکی کردن
نقطة سربهسرbreak-even point/ breakeven pointواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن شرکت یا بخشی از کسب و کار، فقط به اندازهای کسب درآمد میکند که هزینههای محصول خاص خود را بدون سود یا زیان تأمین کند
برابردیکشنری فارسی به انگلیسیabreast, break-even, co-ordinate, coequally, coordinate, homo-, equal, equi-, equivalent, horizontal, identical, iso-, level, match , peer, quid pro quo, quits, square, up
breakدیکشنری انگلیسی به فارسیزنگ تفريح، شکست، وقفه، شکاف، تنفس، شکستگی، تفریح، فرصت، مهلت، فرجه، انقصال، بادخور، شکستن، نقض کردن، از هم باز کردن، فتق داشتن، مکی کردن
نوشاخهbreakواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای که پس از قطع چیرگی انتهایی گیاه در نزدیکی محل برش به وجود میآید