break-inدیکشنری انگلیسی به فارسیشکستن، عادی شدن، حرز را شکستن و بزور داخل شدن، در میان صحبت کسی دویدن
break inدیکشنری انگلیسی به فارسیشکستن، عادی شدن، حرز را شکستن و بزور داخل شدن، در میان صحبت کسی دویدن
خدمات مداخلۀ کارورoperator break-inواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که به کارور امکان میدهد بدون اجازه و بهعنوان طرف سوم بین دو مشترک خدمات خاص مرکز تلفن یا بین مشترک خدمات خاص مرکز تلفن و مشترک بیرونی وارد تماس شود
ترمز برقیمکانیکیelectro-mechanical brake, EM brakeواژههای مصوب فرهنگستانترمزی که نیروی آن را نیروی محرکۀ موتور الکتریکی یا نیروی مغناطیسی تأمین میکند
breakدیکشنری انگلیسی به فارسیزنگ تفريح، شکست، وقفه، شکاف، تنفس، شکستگی، تفریح، فرصت، مهلت، فرجه، انقصال، بادخور، شکستن، نقض کردن، از هم باز کردن، فتق داشتن، مکی کردن
break inدیکشنری انگلیسی به فارسیشکستن، عادی شدن، حرز را شکستن و بزور داخل شدن، در میان صحبت کسی دویدن
خدمات مداخلۀ کارورoperator break-inواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که به کارور امکان میدهد بدون اجازه و بهعنوان طرف سوم بین دو مشترک خدمات خاص مرکز تلفن یا بین مشترک خدمات خاص مرکز تلفن و مشترک بیرونی وارد تماس شود
خدمات مداخلۀ کارورoperator break-inواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که به کارور امکان میدهد بدون اجازه و بهعنوان طرف سوم بین دو مشترک خدمات خاص مرکز تلفن یا بین مشترک خدمات خاص مرکز تلفن و مشترک بیرونی وارد تماس شود