کیغاللغتنامه دهخداکیغال . (ص ) جماشی بود. آن که پنهانک دوست را بیند گویند کیغالکی کرد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 330). رجوع به کنغال و کنغالگی شود.
قغللغتنامه دهخداقغل . [ ق ِ غ ُ ] (ترکی ، اِ) در ترکی خروس صحرائی را گویند، و این از اهل لسان به ثبوت پیوسته . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
کغالهلغتنامه دهخداکغاله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ) تفاله و بزوری که روغن آنها را گرفته باشند. (ناظم الاطباء).