رأی شمارشیcounted voteواژههای مصوب فرهنگستانرأی مثبت یا منفی که رأیدهنده آشکارا در حضور دیگران اعلام میکند
accountedدیکشنری انگلیسی به فارسیحساب شده، حساب کردن، شمردن، محاسبه نمودن، حساب پس دادن، دانستن، مسئول بودن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اقامه کردن، تخمین زدن، نقل کردن
uncountedدیکشنری انگلیسی به فارسیمحاسبه نشده، بی شمار، غیر قابل شمارش، محسوب نشده، نشمرده، شمرده نشده