displaysدیکشنری انگلیسی به فارسینمایش ها، نمایش، تظاهر، جلوه، بیان، نشان دادن، نمایش دادن، نمایاندن، ابراز کردن، اشکار کردن، تظاهر کردن
displayدیکشنری انگلیسی به فارسینمایش دادن، نمایش، تظاهر، جلوه، بیان، نشان دادن، نمایاندن، ابراز کردن، اشکار کردن، تظاهر کردن
deploymentsدیکشنری انگلیسی به فارسیاستقرار، گسترش، تفرقه، ارایش قشون، قرارگیری قشون یا نیرو، موضع گیری
deploymentsدیکشنری انگلیسی به فارسیاستقرار، گسترش، تفرقه، ارایش قشون، قرارگیری قشون یا نیرو، موضع گیری