encounterدیکشنری انگلیسی به فارسیرویارویی، برخورد، مواجهه، ملاقات، تصادف، روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با
افسونگردیکشنری فارسی به انگلیسیcaptivator, charmer, enchanter, enchanting, glamorous, glamourous, spellbinder, wizard