enforcedدیکشنری انگلیسی به فارسیاعمال شده، اجرا کردن، وادار کردن، مجبور کردن، از پیش بردن، تاکید کردن
enforcesدیکشنری انگلیسی به فارسیاعمال می کند، اجرا کردن، وادار کردن، مجبور کردن، از پیش بردن، تاکید کردن