exactدیکشنری انگلیسی به فارسیدقیق، بزور مطالبه کردن، بزور گرفتن، تحمیل کردن بر، صحیح، درست، کامل، عینی
ابعاد دقیقdead size, dead measure, exact size, exact measureواژههای مصوب فرهنگستانابعاد اندازهگیریشده و درست چوب در هر مرحله از تبدیل و فراوری
کرایۀ مُکexact fareواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کرایۀ حملونقل عمومی که در آن مسافر باید برای پرداخت کرایۀ خود پول خُرد لازم را همراه داشته باشد