فدیکلغتنامه دهخدافدیک . [ ف ُ دَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). تصغیر فَدَک ... عمرانی گوید: جایگاهی است . (از معجم البلدان ).
فدشلغتنامه دهخدافدش . [ ف َ ] (ع مص ) سر شکستن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فدخ شود.
فدشلغتنامه دهخدافدش . [ ف َ دِ ] (ع ص ) گول و نادان در کار: رجل فدش ؛ مرد گول و نادان در کار. (منتهی الارب ). افرق . (اقرب الموارد).
فدغلغتنامه دهخدافدغ . [ ف َ ] (ع مص ) شکستن . || شکستن و کفانیدن چیزی کاواک را. || روغن را بر روی طعام کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).