filterدیکشنری انگلیسی به فارسیفیلتر کردن، صافی، صاف کن، پالونه، صاف کردن، تصفیه کردن، اب صاف کردن، پالودن
filtersدیکشنری انگلیسی به فارسیفیلترها، صافی، صاف کن، پالونه، صاف کردن، تصفیه کردن، اب صاف کردن، پالودن
پالایۀ الکتریکیelectric filterواژههای مصوب فرهنگستانمداری که بهطور گزینشی برخی از بسامدهای جریان متناوب را عبور میدهد و بقیۀ بسامدها را تضعیف میکند متـ . پالایۀ موج الکتریکی electric wave filter
پالایۀ انشعابbranching filterواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که در موجبر قرار میدهند تا باندهای بسامدی مختلف ریزموج را جدا یا ترکیب کند