faceدیکشنری انگلیسی به فارسیصورت، چهره، رو، وجه، قیافه، قبال، رخ، رخسار، نما، سطح، منظر، لقاء، مواجه شدن، مواجه شدن با، صاف کردن، روبرو ایستادن، رویاروی شدن، پوشاندن سطح، تراشیدن، روکش کردن
کانونهای آستیگماتیastigmatic fociواژههای مصوب فرهنگستاندو خط تشکیلشده در کانون سامانۀ اپتیکی آستیگمات وقتی که پرتوهای فرودی از یک نقطه سرچشمه گرفته باشند
کانونهای آستیگماتیastigmatic fociواژههای مصوب فرهنگستاندو خط تشکیلشده در کانون سامانۀ اپتیکی آستیگمات وقتی که پرتوهای فرودی از یک نقطه سرچشمه گرفته باشند