forceدیکشنری انگلیسی به فارسیزور، نیرو، تحمیل، قوا، شدت، جبر، نفوذ، شدت عمل، عده، بردار نیرو، بازو، نیرومندی، رستی، مجبور کردن، راندن، درهم شکستن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، بیرون کردن، بازور جلو رفتن
میدان نیروی پایستارconservative force fieldواژههای مصوب فرهنگستانمیدان نیرویی که در آن کاری که بر روی ذره در حرکت از یک نقطه به نقطة دیگر انجام میشود، فقط به مکانهای اولیه و نهایی ذره وابسته است
مکانیک مولکولیmolecular mechanics, force-field methodواژههای مصوب فرهنگستانروش تجربی محاسبۀ پویاییشناسی مولکولی که در آن پیوندهای میان اتمها به شکل فنرهایی مطابق با قانون هوک (Hooke's law) نمایش داده میشود
forceدیکشنری انگلیسی به فارسیزور، نیرو، تحمیل، قوا، شدت، جبر، نفوذ، شدت عمل، عده، بردار نیرو، بازو، نیرومندی، رستی، مجبور کردن، راندن، درهم شکستن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، بیرون کردن، بازور جلو رفتن
forceدیکشنری انگلیسی به فارسیزور، نیرو، تحمیل، قوا، شدت، جبر، نفوذ، شدت عمل، عده، بردار نیرو، بازو، نیرومندی، رستی، مجبور کردن، راندن، درهم شکستن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، بیرون کردن، بازور جلو رفتن