forceدیکشنری انگلیسی به فارسیزور، نیرو، تحمیل، قوا، شدت، جبر، نفوذ، شدت عمل، عده، بردار نیرو، بازو، نیرومندی، رستی، مجبور کردن، راندن، درهم شکستن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، بیرون کردن، بازور جلو رفتن
پیشرسان سوخbulb forcerواژههای مصوب فرهنگستانشخص یا شرکتی که با مساعد کردن شرایط محیطی برای سوخ به تولید و پرورش گل میپردازد
پیشرسان سوخbulb forcerواژههای مصوب فرهنگستانشخص یا شرکتی که با مساعد کردن شرایط محیطی برای سوخ به تولید و پرورش گل میپردازد
تقویتکننده 2reinforcerواژههای مصوب فرهنگستانمحرک یا شرایطی که باعث تقویت پاسخ میشود متـ . محرک تقویتکننده reinforcing stimulus