fulfillingدیکشنری انگلیسی به فارسیانجام، انجام دادن، براوردن، عملی کردن، تکمیل کردن، تمام کردن، واقعیت دادن
بحران خودبرآورself-fulfilling crisisواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن بحران مالی مستقیماً بهدلیل شرایط نامساعد اقتصادی یا سیاستهای نامناسب دولتی ایجاد نشده باشد، بلکه پیایند انتظارات بدبینانة سرمایهگذاران باشد
پیشگویی خودبَرآورself-fulfilling prophecyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیشگویی که مستقیم یا غیرمستقیم، زمینة تحقق خود را فراهم میآورد