fusesدیکشنری انگلیسی به فارسیفیوزها، فیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، امیختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، مخلوط کردن
fuzesدیکشنری انگلیسی به فارسیfuzes، فیوز، فتیله دینامیت، سیم گذاشتن، فتیله مواد منفجره، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، امیختن، ذوب شدن، فیوزدارکردن، گداختن، مخلوط کردن
fussesدیکشنری انگلیسی به فارسیسرخورده، سر و صدا، تلاش، هایهوی، اشوب، نزاع، نق نق زدن، هایهو کردن، ایراد گرفتن، اعتراض کردن، خردهگیری کردن
confusesدیکشنری انگلیسی به فارسیگیج کننده است، گیج کردن، مغشوش کردن، دست پاچه کردن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن، گیر انداختن، باهم اشتباه کردن، گرفتار کردن، اسیمه کردن، سراسیمه کردن، ژولیده کردن
transfusesدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقال می دهد، رسوخ یافتن در، تزریق کردن در، از یک ظرف بظرف دیگر ریختن، چیزی را نقل وانتقال دادن