fuzeدیکشنری انگلیسی به فارسیسرخ شدن، فیوز، فتیله دینامیت، سیم گذاشتن، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، امیختن، ذوب شدن، فیوزدارکردن، گداختن، مخلوط کردن
fuseدیکشنری انگلیسی به فارسیفیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، امیختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، مخلوط کردن
fuzedدیکشنری انگلیسی به فارسیfuzed، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، امیختن، ذوب شدن، فیوزدارکردن، گداختن، مخلوط کردن
fuzesدیکشنری انگلیسی به فارسیfuzes، فیوز، فتیله دینامیت، سیم گذاشتن، فتیله مواد منفجره، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، امیختن، ذوب شدن، فیوزدارکردن، گداختن، مخلوط کردن
ماسورۀ ضامندارboresafe fuse/ boresafe fuzeواژههای مصوب فرهنگستانماسورهای که ضامن آن مانع انفجار گلوله پیش از خروج از دهانۀ لوله میشود
قفلشکنی 1break lockواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن حسگر یا ماسورۀ هدفجو (homing fuze) هدفی را که بر روی آن قفلگذاری شده بوده است، گم میکند
fuzedدیکشنری انگلیسی به فارسیfuzed، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، امیختن، ذوب شدن، فیوزدارکردن، گداختن، مخلوط کردن
fuzesدیکشنری انگلیسی به فارسیfuzes، فیوز، فتیله دینامیت، سیم گذاشتن، فتیله مواد منفجره، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، امیختن، ذوب شدن، فیوزدارکردن، گداختن، مخلوط کردن
ماسورۀ ضامندارboresafe fuse/ boresafe fuzeواژههای مصوب فرهنگستانماسورهای که ضامن آن مانع انفجار گلوله پیش از خروج از دهانۀ لوله میشود