glideدیکشنری انگلیسی به فارسیسر خوردن، سر، سبک پریدن، سریدن، اسان رفتن، نرم رفتن، پرواز کردن بدوننیروی موتور
glidedدیکشنری انگلیسی به فارسیسرامیک، سر خوردن، سریدن، اسان رفتن، نرم رفتن، پرواز کردن بدوننیروی موتور
glidesدیکشنری انگلیسی به فارسیglides، سر، سبک پریدن، سر خوردن، سریدن، اسان رفتن، نرم رفتن، پرواز کردن بدوننیروی موتور
glidedدیکشنری انگلیسی به فارسیسرامیک، سر خوردن، سریدن، اسان رفتن، نرم رفتن، پرواز کردن بدوننیروی موتور
glidesدیکشنری انگلیسی به فارسیglides، سر، سبک پریدن، سر خوردن، سریدن، اسان رفتن، نرم رفتن، پرواز کردن بدوننیروی موتور
سُرش الماسیdiamond glideواژههای مصوب فرهنگستانسرشی که در آن بُردار انتقال موازی با صفحة آینهای و برابر با یکچهارم مجموع دو ثابت شبکه است