hardeningدیکشنری انگلیسی به فارسیسخت شدن، سخت کردن، سفت شدن، سفت کردن، ماسیدن، تبدیل به جسم جامد کردن
ordainingدیکشنری انگلیسی به فارسیمقررات، مقرر داشتن، ترتیب دادن، مقدر کردن، وضع کردن، امر کردن، فرمان دادن
پایدارسازی جاذبهsite hardeningواژههای مصوب فرهنگستانترمیم و بهینهسازی جاذبۀ گردشگری برای افزایش ظرفیت بازدید
پیرسختکاریage hardeningواژههای مصوب فرهنگستانبالا بردن سختی آلیاژ با عملیات حرارتی در دمای نسبتاً پایین که موجب رسوب فازها یا اجزایی از محلول جامد اَبَراشباع میشود متـ . پیرسختی
سختکاری انتهای ریلrail-end hardeningواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی برای افزایش مقاومت دربرابر سایش که در طی آن فولاد انتهای ریل نسبت به قسمتهای میانی سختتر میشود