heightدیکشنری انگلیسی به فارسیارتفاع، ارتفاعات، بلندی، آسمان، فراز، رفعت، تکبر، جای مرتفع، در بحبوحه، عرشه، علی
heightsدیکشنری انگلیسی به فارسیارتفاعات، ارتفاع، بلندی، آسمان، فراز، رفعت، تکبر، جای مرتفع، در بحبوحه، عرشه، علی
heightensدیکشنری انگلیسی به فارسیبالا می برد، بالا بردن، بلندتر کردن، بلند کردن، شدید کردن، بسط دادن، زیاد کردن
heightsدیکشنری انگلیسی به فارسیارتفاعات، ارتفاع، بلندی، آسمان، فراز، رفعت، تکبر، جای مرتفع، در بحبوحه، عرشه، علی
heightensدیکشنری انگلیسی به فارسیبالا می برد، بالا بردن، بلندتر کردن، بلند کردن، شدید کردن، بسط دادن، زیاد کردن
heightsدیکشنری انگلیسی به فارسیارتفاعات، ارتفاع، بلندی، آسمان، فراز، رفعت، تکبر، جای مرتفع، در بحبوحه، عرشه، علی
دورِ برابرِ سینهgirth at breast height, girth breast heightواژههای مصوب فرهنگستاندور یا محیط درخت در ارتفاع قراردادی یکمتروسیسانتیمتری که برابر با فاصلۀ سینۀ شخص اندازهگیر تا زمین است