وارنگلغتنامه دهخداوارنگ . [ رَ ] (اِ) خیار بزرگ و معوج . || ترنج و لیموی بزرگ . || درخت نارنج . (ناظم الاطباء). || در ترکیب رنگ وارنگ کلمه به معنی رنگارنگ ، رنگ بارنگ ، رنگ رنگ است . || وارنگ در ترکیب وارنگ زدن ، عکس ، مخالف ، مقابل ، معنی میدهد: هر رنگی زدیم وارنگ آن را زد؛ یعنی مخالف آن رفتا
وارنگیلغتنامه دهخداوارنگی . [ رَ ] (حامص مرکب ) اول هر چیز را که رنگ کنند رنگ است و چون در جامه ٔدیگر سرایت کند وارنگی است . (آنندراج ) : صفای صبحدم آیینه وارش شفق وارنگی گلگون عذارش .محسن تأثیر (از آنندراج ).