importدیکشنری انگلیسی به فارسیوارد كردن، واردات، کالای رسیده، کالای وارده، وارد کردن، گذاردن، به کشور اوردن، اظهار کردن، دخل داشتن به، تاثیر کردن در، با پیروزی بدست امدن، تسخیر کردن، اهمیت داشتن
impartدیکشنری انگلیسی به فارسیتحویل دادن، ابلاغ کردن، افشاء کردن، رساندن، بیان کردن، سهم دادن، بهرهمند ساختن، افاضه کردن
importدیکشنری انگلیسی به فارسیوارد كردن، واردات، کالای رسیده، کالای وارده، وارد کردن، گذاردن، به کشور اوردن، اظهار کردن، دخل داشتن به، تاثیر کردن در، با پیروزی بدست امدن، تسخیر کردن، اهمیت داشتن
درونبُردimportواژههای مصوب فرهنگستانیکی از زیرگزینههای پرونده که برای آوردن یک پرونده همراه با تغییر قالب از نرمافزاری دیگر به درون نرمافزار جاری به کار میرود
importدیکشنری انگلیسی به فارسیوارد كردن، واردات، کالای رسیده، کالای وارده، وارد کردن، گذاردن، به کشور اوردن، اظهار کردن، دخل داشتن به، تاثیر کردن در، با پیروزی بدست امدن، تسخیر کردن، اهمیت داشتن
درونبُردimportواژههای مصوب فرهنگستانیکی از زیرگزینههای پرونده که برای آوردن یک پرونده همراه با تغییر قالب از نرمافزاری دیگر به درون نرمافزار جاری به کار میرود