impasseدیکشنری انگلیسی به فارسیبن بست، تنگنا، گیر، کوچه بن بست، وضع بغرنج و دشوار، حالتی کهاز ان رهایی نباشد
imposesدیکشنری انگلیسی به فارسیاعمال می کند، تحمیل کردن، اعمال نفوذ کردن، گرانبار کردن، مالیات بستن بر
قبولاندندیکشنری فارسی به انگلیسیconvince, enforce, impose, maneuver, manoeuvre, persuade, reconcile, urge
imposesدیکشنری انگلیسی به فارسیاعمال می کند، تحمیل کردن، اعمال نفوذ کردن، گرانبار کردن، مالیات بستن بر