imbuingدیکشنری انگلیسی به فارسینفوذ کردن، رسوخ کردن در، خوب نفوذ کردن، اشباع کردن، خوب رنگ گرفتن، اغشتن، ملهم کردن
embanksدیکشنری انگلیسی به فارسیکف دست ها، خاک ریزی کردن، بلندی یا پشته ساختن، با خاک یا سنگ محصور کردن