infiltratingدیکشنری انگلیسی به فارسینفوذپذیری، نفوذ کردن، تراوش کردن، نشر کردن، گذاشتن، در خطوط دشمن نفوذ کردن
دروننشتinfiltration 1واژههای مصوب فرهنگستان1. حرکت تدریجی آب به داخل خاک 2. نفوذ آب از خاک به داخل لولههای آب و فاضلاب از محل اتصالات و شکستگیها
دروننشتی موضعیlocal infiltrationواژههای مصوب فرهنگستانتزریق مستقیم داروی حسبر به درون بافت برای ایجاد بیحسی
بیحسی دروننشتیinfiltration anesthesiaواژههای مصوب فرهنگستاننـوعی بیحسی مـوضعی که با تزریق حسبر در پیـرامون پایانـههای عصبی انـجام مـیشود
رگة تراوشیinfiltration veinواژههای مصوب فرهنگستانرگة نهشتهشده در سنگ براثر نفوذ آب متـ . رگة جدایشی segregated vein, segregation vein