interlockingدیکشنری انگلیسی به فارسیمتصل کردن، در هم بافتن، بهم پیوستن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن، بهم پیچیدن
غلتکبندinterlocking drum yarder, interlocking yarderواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای برای اتصال غلتکهای اصلی و برگشتی، بهمنظور حفظ کشش بافۀ متحرک
سامانۀ همبندیinterlocking 1واژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که آرایش صحیح علائم یا دستگاههای علائمی را بهمنظور ایمنی سیر قطار تأمین و تضمین میکند
محدودۀ همبندیinterlocking areaواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از خط که با سامانۀ همبندی و سوزن تجهیز شده است و میان نقاط و علائم آن همبندی وجود دارد
همبندی 1interlocking 2واژههای مصوب فرهنگستانآرایش علائم یا دستگاههای علائمی بهنحویکه عملکرد آنها وابستگی سامانمندی به یکدیگر داشته باشد
همبندی رلهایrelay interlockingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش همبندی که در آن تأمین ایمنی ازطریق فناوری رله حاصل میشود
قفل اهرمیlever-operated lockingواژههای مصوب فرهنگستانقفل مکانیکی دستگاه همبندی (interlocking machine) که با یک اهرم فعال میشود
همبندی رلهایrelay interlockingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش همبندی که در آن تأمین ایمنی ازطریق فناوری رله حاصل میشود