interveneدیکشنری انگلیسی به فارسیدخالت، مداخله کردن، در میان امدن، در ضمن روی دادن، فاصله خوردن، حائل شدن، پا میان گذاردن
گذار میاننواریinterband transitionواژههای مصوب فرهنگستانگذار الکترون از تراز انرژی در یک نوار به ترازی در نوار دیگر