irkدیکشنری انگلیسی به فارسیوحشت، فرسوده شدن، بی میل بودن، بیزار بودن، عذاب دادن، بد دانستن، رنجاندن، ازردن
حرکلغتنامه دهخداحرک . [ ح َ رِ ] (ع ص ) غلام ٌ حرک ؛ نوچه ٔ سبک تیزخاطر. (منتهی الارب ). جوان چست و زیرک .
حرقلغتنامه دهخداحرق . [ ح َ ] (ع مص ) سوزانیدن . سوزاندن . سوختن . سوزش . سوز. (دهار) : چه باک دارد با حرز حزم او عاقل که حرق و غرق پذیرد ز کار آتش و آب .به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادندترا بطبع مطیع و مسخر آتش و آب . مسعودسعد.</
حرقلغتنامه دهخداحرق . [ ح َ رَ ] (ع اِ) آتش یا زبانه ٔآتش . || سوختگی جامه از کوفتن گازر. سوختگی که جامه را افتد در کوفتن . (مهذب الاسماء). || آنچه نخل را به وی گشن دهند. (منتهی الارب ).
حرقلغتنامه دهخداحرق . [ ح َ رِ ] (ع ص ، اِ) مردی که اعضای او ترقیده باشد. مرد شکافته اطراف .(منتهی الارب ). || ابر سخت برق . ابر سخت درخش . || سوخته ٔ چقماق و خف . (منتهی الارب ).
irksدیکشنری انگلیسی به فارسیارکستر، فرسوده شدن، بی میل بودن، بیزار بودن، عذاب دادن، بد دانستن، رنجاندن، ازردن
irkedدیکشنری انگلیسی به فارسیخراب شده، فرسوده شدن، بی میل بودن، بیزار بودن، عذاب دادن، بد دانستن، رنجاندن، ازردن
رنج دادندیکشنری فارسی به انگلیسیagonize, annoy, distress, hurt, irk, oppress, pain, prey, rack, rankle, stab, torment, trouble, vex
آزردندیکشنری فارسی به انگلیسیacerbate, afflict, aggrieve, bruise, distress, gall, grate, hit, hurt, irk, irritate, jangle, lacerate, nettle, offend, rack, ruffle
irksدیکشنری انگلیسی به فارسیارکستر، فرسوده شدن، بی میل بودن، بیزار بودن، عذاب دادن، بد دانستن، رنجاندن، ازردن
irkedدیکشنری انگلیسی به فارسیخراب شده، فرسوده شدن، بی میل بودن، بیزار بودن، عذاب دادن، بد دانستن، رنجاندن، ازردن